![]() شیوانا مجله موفقیت شماره 202 برای آموختن یا اول شدن! آن سال در سرزمین شیوانا قحطی و کمبود مواد غذایی غوغا میکرد. آنها که ثروتمند بودند و دستشان به دهانشان میرسید در انبارهای خود چندین برابر نیاز خویش آذوقه جمع کرده بودند و فقیرها هم که پساندازی نداشتند هر روز اطراف مدرسه شیوانا جمع میشدند و تقاضای غذا میکردند. انبار آذوقه مدرسه فقط به اندازه اهالی مدرسه بود و شیوانا از سال قبل گفته بود که سرتاسر زمینهای باز مدرسه را گیاهان و صیفیجات و حبوبات بکارند. اما آنچه در انبار مدرسه و زمینهای داخل مزرعه بود نیاز اهالی گرسنه دهکده و روستاهای مجاور را برطرف نمیکرد. در این ایام روزی یکی از ثروتمندترین مردان آن دیار نزد شیوانا آمد و به او گفت که حاضر است نیاز غذایی کل دهکده را تا آخر بهار و فصل بعدی کشت تامین کند به شرطی که شیوانا اجازه دهد پسر جوان او به عنوان یک شاگرد ممتاز و متفاوت در مدرسه آموزش ببیند و به مدارج عالی در فنون و مهارتهای مدرسه دست یابد. شیوانا نیز به خاطر بهبود معیشت مردم قبول کرد. اما مشکل اینجا بود که به محض ورود این پسر اوضاع عادی و آرامش جاری مدرسه به هم ریخته بود. پسرک به خاطر نفوذ پدر همه را به مبارزه دعوت میکرد و ..... | |
متن کامل >> |
![]() |
![]() |
![]() شیوانا مجله موفقیت شماره 201 حرمت سوال! شیوانا با تعدادی از شاگردان با کاروانی همراه بودند. در کاروان آنها مرد ثروتمند اما بیادبی بود که با تعداد زیادی از افراد خود سوار بر اسبهای ورزیده و مجهز اسباب دردسر بقیه مسافران معمولی را فراهم ساخته بودند. سفر ادامه داشت تا به یک دو راهی رسیدند. یکی از آنها از داخل جنگل عبور میکرد و آن دیگری به سمت کوهستان میرفت. در میان دوراهی پیرمردی با محاسن سفید همراه فرزندانش مشغول فروش آب و غذا به مسافران بود. بالای سر پیرمرد روی پوستینی نوشته شده بود: "حرمت سوال را حفظ کنید!" مرد ثروتمند با افرادش پیرمرد را دوره کردند و با اسبان خود داخل آب و غذای او خاک پاشیدند و سپس مرد ثروتمند با بیاحترامی و با صدای بلند به او گفت: "آهای پیر خاکآلود! از کدام راه برویم تا زودتر و بیدردسرتر به شهر بعد برسیم. پیرمرد اصلا سرش را بالا نیاورد و بیتفاوت به کار خود مشغول شد. مرد ثروتمند عصبانی و ..... | |
متن کامل >> |
![]() |
![]() |
![]() شیوانا مجله موفقیت شماره 200 آسمان میخواهی؟! بالهایت را باز کن! شیوانا از راهی میگذشت. مرد جوانی را دید که غمگین و افسرده قدم میزد. خود را کنار او رساند و همپای او قدم برداشت و در همان حال از او دلیل اندوهش را پرسید. مرد جوان آهی کشید و گفت: "قصد دارم کارگاهی نجاری بزنم اما سرمایهام اندک است و میترسم کسب و کارم نگردد و همین سرمایه کم را از دست بدهم." شیوانا با لبخند پرسید: "حال چرا شغل نجاری را انتخاب کردهای؟" مرد جوان گفت: "این شغل اجدادی ماست و هنر و مهارت نجاری چیزی است که در خون من جریان دارد. پدر و پدربزرگ من نجارهای خوبی بودهاند ولی در یک آتشسوزی همه اموال خود را از دست دادند و به روز سیاه نشستند. از یک سو میترسم من هم در نهایت شکست بخورم و ..... | |
متن کامل >> |
![]() |
![]() |
![]() شیوانا مجله موفقیت شماره 199 انتهای زندگی! مرد کشاورزی که خیلی شاد بود و از هیچ ناملایمت زندگی شکایتی نداشت در دیار شیوانا زندگی میکرد. همیشه بر لبهایش خنده بود و در حرکاتش شادی و نشاط موج میزد. این مرد همسایهای داشت که دامپروری میکرد. او برعکس مرد کشاورز همیشه شاد نبود و شبانهروز کار میکرد تا بتواند پول و سرمایه بیشتری به دست آورد. روزی مرد دامدار شیوانا را در بازار دید و صحبت را به همسایه شادش کشاند و گفت: "این مرد کشاورز اعصاب مرا به هم ریخته است. وضع زندگیاش زیاد هم جالب نیست و فقط بخور و نمیری به دست میآورد، اما حتی یک لحظه هم نشده که خنده و استراحت و تفریح از یادش برود. غروبها زن و بچههایش را میآورد به مزرعه و تا پاسی از شب به بازی و خوشی میپردازد. هر کس هم که به او میرسد یا باید مانند او شاد و بانشاط شود و یا اینکه از او فاصله بگیرد. خلاصه این همسایه به جای اینکه بیشتر کار کند و سرمایه بیشتری به دست آورد سالهای جوانی را به خوشی و..... | |
متن کامل >> |
![]() |
![]() |
![]() شیوانا مجله موفقیت شماره 198 بخشی از زندگی! یکی از دوستان شیوانا از راهی دور به همراه پسر جوانش به مدرسه شیوانا آمد و به شیوانا گفت: "این پسر من است و میخواهم به او درس تیراندازی با کمان را یاد بدهید. شش ماه دیگر مسابقه تیراندازی است و آرزو دارم پسرم در این مسابقه مقام خوبی به دست آورد." شیوانا قبول کرد و روز اول به پسر جوان یک سبد تیر فلزی سنگین و کمانی بزرگ داد و به او گفت که مقابل دیوار مدرسه بایستد و ..... | |
متن کامل >> |
![]() |
![]() |
![]() شیوانا مجله موفقیت شماره 197 برای یاد گرفتن فراموش کن! آفتی عجیب و ناشناخته به جان ذرتهای دهکده شیوانا افتاده بود و محصولات تعداد زیادی از کشاورزان را از بین برده بود. شیوانا شاگردان مدرسه را فراخواند و گفت: "دوست کشاورزی دارم در یکی از روستاهای دوردست که حتما روش دفع این آفت را میداند. میخواستم یکی از شما را انتخاب کنم و همراه با نمونه محصولات آفتزده نزد او بفرستم تا روش پیشنهادی او برای درست کردن سم و دفع آفت از مزارع ذرت را یاد بگیرد. چه کسی پیشقدم میشود؟" یکی از شاگردان شیوانا که حافظهای بسیار قوی داشت و ..... | |
متن کامل >> |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() شیوانا مجله موفقیت شماره 196 چون تو خوبی! مرد پارچهفروشی نزد شیوانا آمد و با ناراحتی به او گفت: "من در بازار پارچهفروشها مغازهای دارم. هفتهای یکبار پسر کدخدا با دوستان شرورش دور و بر مغازه من جمع میشوند و روی پارچههای من که جلوی مغازه میچینم خاک و گل میریزند و در حالی که از کار خود شاد و خرسندند پی کار خود میروند. نمیدانم با آنها چه کنم؟" شیوانا با تعجب پرسید: "آیا آنها با تمام پارچهفروشها این کار را میکنند؟" مرد گفت: "نه! اتفاقا همکار روبهروی من مغازهاش بزرگتر و ..... | |
متن کامل >> |
![]() |
![]() |
![]() شیوانا همدردی عاشقانه! شیوانا با چند تن از شاگردانش همراه کاروانی راه میسپردند. در این کاروان یک زوج جوان بودند و یک زوج پیر و میانسال. زوج جوان تازه ازدواج کرده بودند و زوج پیر سالها از ازدواجشان گذشته و گرد سفید پیری بر سر و چهرهشان پاشیده شده بود. در یکی از استراحتگاهها زن جوان به همراه بانوی پیر به همراه زنان دیگری از کاروان برای چیدن علفهای گیاهی از کاروان فاصله گرفتند و شوهران آنها کنار شیوانا و ..... | |
متن کامل >> |
12:11 - یکشنبه 24 مرداد 1389 - تعداد نظرات : 4 | متن کامل >> |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() شیوانا مجله موفقیت شماره 194 نقطهضعف شکارچی! جوانی نزد شیوانا آمد و به او گفت: "در مدرسهای که درس میخوانم، پسر ثروتمندی است که خود را خیلی زرنگ و تیز میداند و به واسطه ثروت پدرش مسوولان مدرسه هم از او حمایت بیقید و شرط میکنند. البته انکار نمیکنم که او فردی واقعا باهوش است اما از این هوش خود برای بیآبرو کردن و خراب کردن بقیه بچهها استفاده میکند و در این مسیر هیچ مرز و محدودیتی را قایل نیست. ما همه از او خیلی میترسیم و مقابل او جرات حرف زدن هم نداریم چون میدانیم هر چه بگوییم علیه ما روزی استفاده خواهد شد. او قلدر مدرسه شده است و ..... | |
متن کامل >> |
![]() |